The Trinkets



نمیدونم چرا میون این همههه چیز که تو ذهنم وول میخوره و باعث میشه دست و پام یخ کنن و تپش قلب بگیرم اومدم از اون بنویسم اممم نمیدونم دقیق بعد از چند وقت دیدمش مهم نیست واسم قبلنا همیشه حساب این چیزا دستم بود ولی یه جا دیدم چرا اخه؟ و ول کردم این چیزا رو

راستش ذهنم درگیر بود؛ درگیر این که چه جوری میشه به کسی فکر کنی که اینطوری برخورد کرد منظور از فکر کردن رویا بافتن نیست، فکر کنی که چرا اینطوری شد؟ من چه راهی رفتم که نهایتا به همچین چیزی منجر شد؟


حقیقتش اینه که صداش واسم جذابه هنوز،تیپشو میپسندم ولی دیگه ازش خوشم نمیاد

وقتی به خاطر همچین آدمی زنگ زد بهم و گفت من چیت کردم چرا باید خوشم بیاد ازش؟

درسته که اولین نفری بود که تو کل زندگیم اینقدر واسش شوق و ذوق داشتم و حس کردم که میتونه اتفاقی بیوفته، درسته که بعد از اولین قرار خیلی طولانیمون وقتی سی زنگ زد گفت تعریف کن؛گفتم وقتی داشت حرف میزد دونه دونه تکسای لیستمو تیک زدم فقط و به خودم حق میدم که وقتی با اون دختره میبینمش انگار یکی خیلی خیلی آروم با سوزن فرو کنه تو مغزم ولی جدی دلیلی نداره که حتی یه تیکه‌ی خیلی کوچولو از قلبمو بدم بهش

اونم قلبی که اندازه‌ی مشتم کوچیکه



پی‌نوشت : من خیلی سرسخت تر از این حرفام و هنوز جوونم و این جور مسائل فقط حاشیه‌ی زندگیمن؛ فقط یه وقتایی از حاشیه کوچ میکنن به وسط این بازار شام که خوب دارم تلاش میکنم واسش و میدونم یه روز میرسه که وقتی میبینم واسه یه سری آدم که من دوستشون دارم؛دوست داشتنی نیسم ککمم نمیگزه و بدون توقف به راهم ادامه میدم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گیاه درمانی وبگاه رسمی منتظران ابزار مبل ابوالفضل رحمتی فستیوال های معتبر ایرانی و جهانی فیلم و سینما ذیحسابان برتر گهواره گربه مسیر موفقیت Hi اغواگر